جدول جو
جدول جو

معنی چشم انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

چشم انداختن
(زَ دَ)
تماشا کردن. (مجموعۀ مترادفات). چشم افکندن. نظر کردن. نگاه کردن. رجوع به چشم افکندن شود.
- ازچشم انداختن کسی یا چیزی را، کنایه از بی اعتبار کردن آن کس یا آن چیز را در نظر بینندگان. از چشم افکندن.
- چشم انداختن بر چیزی یا در چیزی، نگریستن ونگاه کردن بر چیزی یا در چیزی. (آنندراج).
- چشم انداختن به چیزی، کنایه از نگاه کردن و نگریستن به چیزی. (آنندراج) :
ندارد توتیای چشم من جز سرمۀ چشمت
شود روشن اگر چشمی به چشم من بیندازی.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چشم انداختن
چشم بنه (بر در) چیزی. نگاه کردن به... نظر کردن در
تصویری از چشم انداختن
تصویر چشم انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
چشم انداختن
نگاه کردن، نگریستن، نظر افکندن، دید زدن، چشم گرداندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چین انداختن
تصویر چین انداختن
به وجود آوردن تا و شکن در چیزی، چین دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشک انداختن
تصویر پشک انداختن
قرعه انداختن، قرعه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ کَ / کِ دَ)
چو افکندن. هو انداختن. آوازه درانداختن. شهرت دادن. اشتهار دادن و بیشتر بدروغ یا بگزاف. منتشر کردن خبری را که غالباً بی اصل است. خبری دروغ شایع کردن. انتشار دادن خبری برای غرضی. شایع ساختن امری. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
چنگ زدن و خراشیدن. رجوع به چنگ زدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ دَ)
در تداول عامه پشک انداختن. رجوع به پشک انداختن شود
لغت نامه دهخدا
(خِ بَ دَرْ زَ دَ)
مرادف شکم داشتن. (آنندراج) :
شکم انداخته ابر بهاری
شده آبستن گوهر نثاری.
حکیم زلالی (ازآنندراج).
رجوع به شکم داشتن شود.
، اسقاط حمل، ترجمه محاورۀ هندی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ دَ)
خسته کردن. زخم افکندن. رجوع به زخم شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
تعبیه کردن دام. دام فروگستردن. دام فرونهادن. دام افکندن. دام نهادن. (آنندراج). دام چیدن. (غیاث اللغات). مقابل دام فروچیدن و دام برداشتن
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ کَ دَ)
چین افکندن. چین دادن. به کیس و شکن درآوردن.
- چین در ابرو از کسی انداختن، با کسی خشم گرفتن:
ز کس چین در ابرو نینداختی
ز بازی به تندی نپرداختی.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قرعه زدن. قرعه کشیدن. مقارعه. قرعه افکندن. اقتراع. استهام، فضله افکندن گوسفند و بز و آهو و اشتر و خر و جز آن
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جور کردن: خدا نجار نیست اما در و تخته را خوب بهم میاندازد. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
تصویری از علم انداختن
تصویر علم انداختن
عاجز شدن و رو گرداندن سپر انداختن، غافل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
فضله افکندن گوسفند و بز و مانند آن، قرعه کشیدن با انگشت قرعه افکندن اقتراع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم انداختن
تصویر بهم انداختن
به ستیزه واداشتن، جور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کودکان برای قرعه کشیدن طریق خاصی دارند که آنرا بش انداختن گویند باین طریق که حلقه وار میایستند و دست راست را پشت سر میبرند و یکنفر (یا علی) میگویند و بمجرد ادای این کلمه همه دستها از پشت سر بجلو میاید در حالیکه هر یک از آنها یک یا دو یا سه یا چهار انگشت از انگشتان یک دست خود را باز گذارده و بقیه را بسته است. آنگاه همانکه یا علی گفته انگشتهای باز را میشمارد و مثلا بیست و یک انگشت شده از خود یا از دیگری که قبلا قرار گذارده اند شمارش میکند. عدد آخر بهر کس افتاده (باز طبق قرار قبلی) او را بمیان کشیده بازی خود را (مثلا بازی باقلا بچند من) آغاز میکنند پشک انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشک انداختن
تصویر پشک انداختن
((~. اَ تَ))
قرعه کشیدن، قرعه کشی
فرهنگ فارسی معین